آخرین اخبار
کد مطلب: 80037
کاش حرمت مادر امام زمان را نگه مي‌داشتند/ پروژه عرفي‌سازي مقدسات تاکجا پيش خواهد رفت؟
تاریخ انتشار : 1393/01/01
نمایش : 1922

 به گزارش سلام لردگان، رضا رسولي ـ‌ ازکودکي تاکنون ،يعني از آن زمان که اولين کتاب زندگاني ام-زندگي نامه جناب حر رياحي- را به کمک مادرم خواندم،به يادندارم که هيچ گاه به اندازه امروز، ازبازخواني وبازنويسي يک کتاب،به اين اندازه، احساس کراهت وحتي حالت اشمئزاز داشته باشم.اما امروز، در روزشهادت حضرت اسدالله الغالب،حيدرکرار،علي ابن ابيطالب ،با حالي دردناک،خجالت زده وشرمنده وصرفا از سرتکليف اين سطور را مي نگارم.

 

دراين نوشتار، بانهايت شرمندگي، نگاهي خواهم داشت به برخي ازسخيف نگاري هاي رمان دوازدهم که ظاهرا درباره وجود مبارک حضرت ولي عصر(عج)نوشته شده است.

 

*جنگ اول:
غالبا در مواردي که يک اثر ادبي ياهنري ،به لحاظ محتواي آن مورد نقد قرارمي گيرد وجامعه فرهنگي وافکار عمومي متوجه مي شوندکه درقالب يک اثرکه ادعاي ديني بودن دارد،مطالب زشت،بي ارزش ،و وهن آلودگي گنجانده شده ،اولين کاري که نويسنده وناشرانجام مي دهند اين است که نويسنده ي نقد،يعني بنده حقير را به کم سوادي، بي اطلاعي ازجريان توليد آثار ادبي -هنري ونا آشنايي باحوزه ادبيات وابزار و لوازم داستان نويسي متهم مي کنند!

براي پيش گيري ازاين اتفاق احتمالي، بايدعرض کنم که بيش ازدودهه است که درفضاي ادبيات مي خوانم ومي نويسم ونتيجه آن شده است ده ها داستان کوتاه،مقاله فرهنگي ونقد ادبي منتشرشده در مطبوعات،ده جلدکتاب که يکي ازآنها درحوزه مطالعات فرهنگي،يکي اش نمايش نامه وبقيه داستان بلند،.مجموعه داستان وزندگي نامه است!واتفاقا? يکي ازآثارم –کتاب زيارت آفتاب - مجموعه داستاني است با موضوع تشرفات به حضور حضرت وليعصر(عج)وبارها دبيرجشنواره هاي گوناگون ادبي وهنري بوده ام و دو دوره نيزعضو هيات مديره انجمن قلم ايران ودوتحقيق منتشرنشده با عناوين "فرآيند خلق يک اثر داستاني"و"جريان شناسي ادبيات داستاني کشور"را نيز درکارنامه خود دارم... بگذريم.پس ادبيات را مي شناسم و ازاقتضائات خلق يک اثرادبي باخبرم.


***

اما درباره رمان دوازدهم نوشته علي موذني. اين اثر درفروردين 1393-يعني بهار همين امسال –توسط انتشارات عصر داستان از واحدهاي بنياد ادبيات داستاني ايرانيان که يکي ازادارات تابعه ي وزارت فرهنگ وارشاد اسلامي است،در308صفحه وشمارگان 1200 نسخه وبا قيمت 500/14 تومان منتشر شده است.

علي موذني متولد1337ازنويسندگان پرکاروشاخص حوزه ي ادبيات است،از وي تاکنون بيش از15 جلدمجموعه داستان ورمان وبيش از6مجموعه فيلم نامه ونمايش نامه منتشر شده است.


 

دراين نوشتار اساسا بنا ندارم نقدکامل ساختاري ومحتوايي اين کتاب را داشته باشم.آن را مي سپارم به فرصتي ديگر.گرچه ،هم به لحاظ ساختار ادبي ،اعم از زاويه ي ديد،صحنه پردازي ،روايت داستاني،شخصيت پردازي، توصيف،تعليق ،گفتگوها ،فراز وفرود ،گره افکني وگره گشايي نکات متعددي براي گفتن وجود دارد اما صرفا مي خواهم درخصوص برخي سخيف نگاري هاي اين اثرسخن بگويم.چرا که نمي توان تصورکرد کتابي به نام حضرت صاحب عصرودرباره ايشان باشد ولي شان برخي ازمنسوبين حضرت،ازجمله وجود مبارک بانومليکا خاتون مادربزرگوارآن حضرت درآن مخدوش شده باشد ازاين گذشته ،اين کتاب را يکي از ادارات وزارت فرهنگ وارشاد جمهوري اسلامي، با پول بيت المال منتشرکرده است.که درجاي خود محل تعجب وتاسف شديد مي باشد.

***

دوازدهم؛‌ از زبان يک نويسنده ،که مدرس فيلم نامه نويسي است روايت مي شود.که دوست تهيه کننده اش به اوپيشنهاد نگارش فيلم نامه اي با موضوع حضرت ولي عصر(عج)مي دهد واغلب فصل هاي اين اثر ،درخصوص مسايل و ماجراهاي مربوط به مراودات وياتمرين براي نگارش آن فيلم نامه بين نويسنده، دوست تهيه کننده وشاگردان کلاس نويسندگي او مي گذارد.وبخش هايي نيز که که مثلا? کارتحقيقي شاگردان است ،آن فيلم نامه مورد نظررا درزمان شهادت حضرت امام حسن عسگري(ع) وماجراهاي جعفرکذاب و رفتارخليفه ي وقت روايت مي کند.ودرلابه لاي کتاب چند مورد ازتشرقات تاريخي به حضور حضرت ولي عصروهم چنين يکي دومورد تشرف اعضاي کلاس نويسندگي ذکر مي شود.



اما آن چه مورد نظراست ،برخي ازتوصيف هاي ناشايست اين اثرمي باشد که به جهت روشن گري افکار عمومي وتنبه دادن متوليان چاپ ونشر، بازخواني مي شود.

1-نوع رفتار،گفتگوهاواختلاف نظرهاي بانوفاطمه،عمه ي امام زمان، با برادر ناخلفش جعفرکذاب، که بعداز شهادت امام حسن عسکري(ع)، ادعاي جانشيني آن حضرت و امامت را دارد ،خيلي سطحي و بي مايه درحد اختلاف  هاي خانوادگي است که درجامعه ي ما برسر ارث وميراث صورت مي پذيرد! کفتگوهاورفتارهاي سبکي که حتي خودنويسنده ي اثر،متعرض آن مي شود!



نويسنده درجاي جاي اين اثر، به عنوان فيلم نامه نويسي که درحال نگارش وتکميل فيلم نامه خود مي باشد، در ادامه ي روايت داستاني اش،نکاتي را به عنوان يادداشت مي نويسد:درصفحه 238 مي خوانيم:



((اما آيا رفتار فاطمه باجعفر رفتاري برازنده است؟آيا از او به عنوان خواهرامام که پيداست که در دامان تعليمات گهربارپدروبرادر بارآمده ،انتظار ملايمت بيشتري نمي رود؟)) وديگر اين که به تعبيرخود نويسنده "فاطمه،که دختر امام است،خواهر امام است ،عمه ي امام است،هيبتي عظيم به او مي بخشد.هريک ازاين سه مقام به تنهايي مي تواند شخصيت اورابه ارج وقربي والا درذهن مخاطب برساند ص268))



براساس توصيفي که ازبانوفاطمه دراين رمان آمده ،رفتار اوهيچ تناسبي با شان ايشان نداردو به گونه اي عمل مي کند وسخن مي گويد که گويي خواننده درحال تماشاي يکي از سريال هاي درجه ي ج تلويزيون مي باشد!



2- مقام مادر، به خودي خود آنقدر والا وبالاست که درستايش آن هرچه بگوييم،کم گفته ايم وآن قدر خدا ورسولان و امامان واولياء الهي،دراين باب سخن گفته اند، که هرعقل سليم ونفس تميزي،به والايي اين مقام سرتعظيم فرود آورد.

حال تصور کنيد مقام مادري را که والده ي منجي جهان آفرينش يعني حضرت مهدي صاحب الزمان مي باشد.هرچه ازعزت وکرامت وشانيت اوبگوييم ،کم گفته ايم.

اما متاسفانه در اين کتاب،که به نام حضرت ولي عصر و درباره ايشان است،گاهي ازحداقل ها نيزدريغ شده است.

ضمن اين که ما،حتي وقتي مي خواهيم نگاه و گفتاردشمنان اهل بيت(ع)را بيان کنيم، حق نداريم هرچه آنها مي انديشند يا گفته اند و يا شايد بگويند را، روايت کنيم.دراين جا، باوجود عدم ميل باطني،به چند تعبير وتوصيف ناشايست درباره وجود مبارک بانو مليکا خاتون ام عزيزحضرت مهدي صاحب الزمان اشاره مي کنم.

1-ص111/مليکا با اطمينان خاطري که جعفر را به آتش کشيد گفت چنان که در نماز برجنازه پدرش چنين گفت!

جعفر[همان جعفرکذاب]:توکيستي دهانت را ببند ،کنيزک بي مقدار!

واين آخرين باري نيست که دراين کتاب مادر امام ،با تعبيرتوهين آميز کنيزخطاب مي گردد!

2-ص197/ خواست درپي مليکا برود توکه فاطمه دويدودرآستانه درايستاد.جعفرفاطمه راپرت کرد،محکم،طوري که فاطمه خورد به طاهره وهردو به زمين افتاد ند.صداي جيغ وگريه دوباره اوج گرفت.جعفرپيش از ورود به اتاق به سربازي اشاره کرد.سربازجلو دويد تاراه را براي ورود احتمالي هرکسي به اتاق ببندد.جعفر درراپشت سرخودبست.جعفر به سوي بانو مليکا رفت. گفت کجاست؟
بانو مليکا از اوفاصله گرفت. پرسيد.کي؟

جعفرگفت:مطمئن باش ملاحظه ي تو يکي را نمي کنم،چون خواهرم نيستي!

بانو مليکا گفت :اگرفکر مي کني دراين خانه است ،پيدايش کن!
جعفرگفت:توراقبلا اين جا نديده بودم واقعا زن برادر من بوده اي؟

چهره بانو مليکا از اندوه درهم شد.گفت :ديرنيست که به او بپيوندم.

جعفر خريدارانه به او نگاه کرد.گفت:حيف نيست ؟تو به اين دنيا باشي ،خوش تراست!

مليکا روي برگرداند .با نفرت گفت:هزاران شيشه عطرهم که مصرف کني ،باز بوي ابليس مي دهي!

جعفر پوزخند زد وباتمسخر گفت:باورکنم؟ که توراستي راستي ازنوادگان امپراتوري؟

 بانو مليکا گفت:شايد باشم.شايد هم نه!

جعفر به اونزديک شد.گفت:اين راجلوي فاطمه نمي شود گفت.اما غمزه ات رادوست دارم
!"))

فرض مي کنم که پدر من، به عنوان يک انسان معمولي، ديروز از دنيا رفته است وکسي ،هرکس که مي خواهد باشد، مادرم را که هنوز درعده ي وفات همسرخود است، دريک اتاق تنهاودربسته با مردي نامحرم، اين چنين توصيف مي کند...شک ندارم که گلويش راخواهم جويد که باچنين تعابيري، صحنه ي خواستگاري براي مادرم توصيف کرده است...

اساسا معلوم نيست علي موذني اين صحنه رابراساس کدام کتاب يا روايت مستند تاريخي توصيف کرده است. اما هرچه هست ،شرم آوراست چنين توصيفاتي درباره مادر مولايمان...

3-ص217/صحنه اي که اشواق ،اززنان پيش کار کاخ خليفه آمده است تا بانومليکا خاتون را نزد خليفه ببرد.

قراراست امشب شرفياب شويد.دستور داده اندشمارا آماده کنم.

-آماده چي؟

-آماده ديدار باخليفه معظم.

مليکا لم داد.گفت:من آماده ام.

-بايد به سر ووضعيتان برسم.

-استحمام کردم کافي است.چادرم راهم شسته ام گذاشته ام توي آفتاب خشک بشود.

اشواق به لباس هاي روي تخت اشاره کرد.گفت:يعني نمي خواهيد يکي ازاين لباس هاي زيبا راکه مطمئنم همه برازنده شمايند،بپوشيد؟

-آن ها که لباس هاي من نيستند.

- اگربخواهيد مال شما مي شوند.ومبادا فکر کنيدقبلا پوشيده شده اند.اصلا.

-ببين اشواق ،عزيزم،من اگر پذيرفتم استحمام کنم ،به خاطرخودم بود نه به خاطر ديدارباخليفه.بنابراين اگرچادر تميزي داشته باشيد،سرمي کنم ،وگرنه صبر مي کنم چادرخودم خشک بشود!

اشواق گفت:شمابراي من به دلايلي که براي خودم محفوظ است،محترميد،اما فراموش نکنيد که درچه موقعيتي هستم؟

مليکا گفت:توبرايم تشريح کن که درچه موقعيتي هستم؟

اشواق گفت:درموقعيتي که بايدترحم خليفه رانسبت به خودتان برانگيزيدکه دوباره به سياهچال برتان نگرداند!

وانگار خودمتوجه شده باشد که حرف تندي زده،گفت :البته اين چيزها به من مربوط نيست.من وظيفه اي دارم که درصورت تمايل شما انجامش مي دهم،وگرنه ....

-همان که گفتم.

بسيارخوب .مي گويم چندنوع چادر برايتان بياورندتاهرکدام راکه پسندتان افتاد...

مليکاگفت:اگرهمين الان چادري بياورند،نمازم راخواهم خواند.

اشواق گفت:پس مي خواهيد زودتر وضوبگيريدتابتوانيم کار آرايش راشروع کنيم؟

مليکا باتعجب به اونگاه کرد.

اشواق پرسيد،باشگفتي،يعني آرايش هم نمي خواهيد بکنيد؟

مليکا فقط لبخند زد.حالابعدازسال ها مي فهميدکه آن قدر ازاين جور مراسم دورشده که ديگردرنظرش بيشتر رويا مي آيند.گفت،بالبخند:منظورت اين است که من خودم رابراي نامحرمان زيبا کنم؟

اشواق درماند که چه بگويد.چه گونه بايد خودرا به او نزديک کند،درچه راهي بايد پيش برود که خوشايند مليکا باشدمگر رام شود وحداقل تن به آرايش بدهد؟کنجکاو بود صورت اورابا آرايش ببيند.

مطمئن بودچشم ها راخيره مي کندوحسادت زن هاي حرمسرا راچنان برمي انگيزدکه تا سم به او نخورانند،دست ازسرش برنخواهند داشت.براي همين گفت :نه براي ديگران براي خودتان!

مليکاگفت،با بغضي که اشواق آن را دريافت،حتي اگرعزادار مردي نمي بودم که بهترين بود،بازهم...

نفس عميق کشيد.گفت:الان بهترين کمکي که به من مي تواني بکني،اشواق عزيزم،اين است که بگذاري بخوابم تاشايد همسرمرحومم را درخواب ببينم!به بيداري که ديگرممکن نيست!


و معلوم نيست چرا علي موذني با توصيف اين صحنه هاي ساختگي وموهن،سعي درعرفي کردن تاريخ قدسي اسلام دارد!

ودرآن ديالوگ بانو مليکا خاتون مي گويد:بگذار بخوابم شايد همسر مرحوم ام را درخواب ببينم!که انگار نه انگار اين ديالوگ همسر امام معصوم است وگويي ديالوگ خانمي است که همسرش مثلا درتصادف رانندگي مرحوم شده است ونه امام معصومي که به دست خليفه ي غاصب ظالم ازخدا بي خبر به شهادت رسيده است!

4-صفحه ي 301و302/که خليفه نيمه هاي شب بانو مليکا خاتون را براي ملاقات احضار مي کندونويسنده معلوم نيست براي چه اصرار دارد که اين ملاقات را دراتاق خواب خليفه توصيف کند.و خود او به اين توصيف ، دامن مي زند

((بانو مليکا ازحضور دراتاق خواب خليفه احساس ناخوشايندي داشت .صفحه302))

وباز ياد مادر خودم مي افتم که اگر کسي درباره او،چنين توصيفي مي کرد ...وحال اين توصيف عرفي واحمقانه ،درباره مادر کسي است که با انگشت اشارت او، بشارت هاي جهاني داده مي شودوما،نشسته ايم وفقط نگاه مي کنيم که وزارت ارشادجمهوري اسلامي درباب مادر مولايمان، اين گونه سخن براند......

5-ص302....بانو مليکا ازحضوردراتاق خواب خليفه احساس ناخوشايندي داشت.براي همين اشاره خليفه رابراي نشستن رد کرد.گفت اگرمي شوددرسالن صحبت کنيم

مشاورگفت با تحکم ،همين جا!

بانو مليکا گفت:باهمان تحکم مشاور:پس ازمن لام تا کام سخني نخواهيد شنيد!

مشاوربه خليفه نگاه کرد که اجازه دهيد پوزه اين زن را به خاک بماليم....)


حتي نمي خوام به اين فکرکنم که تعبيرزشت پوزه براي کدام موجود به کار مي رود. اما دوست دارم نويسنده پاسخ دهد که چرا خود را مجازدانسته حتي اززبان دشمن ،چنين تعابيري غيرقابل تصوري را براي مادر حضرت به کار برد.

***
ازاين دست توصيف ها وتعابير زشت،کثيف، نامتناسب،وهن آلود،کم وبيش دراين کتاب وجود دارد.که صرفا جهت روشن گري به ذکرچند مورد،که غليظ ترازبقيه بود، اکتفا کردم.البته نبايدنکات مثبت وسايرتعابير ارزشمند وبسياري ازتوصيف هاي شايسته ي اين کتاب را درباب حضرت ولي عصر،پدربزرگوارومادرعظيم الشان ايشان ناديده گرفت ولي حقيقت اين است که هرچه ازخاندان اهل بيت ومنسوبين اين بزرگان سخن بگويم،حق مطلب را ادا نکرده ايم ولي درمقابل اجازه نداريم حتي يک کلمه وهن آلود يا ناشايست،درباره ايشان برزبان آوريم.چراکه دراين صورت ،در نازل ترين نگاه ،هويت خودرازيرسئوال برده ايم.چه اين که براساس مصرحات ديني ما،حيثيت وجودي عالم ،متکي ووابسته به وجود مبارک معصومين عليهم السلام است.

واما دونکته پاياني:

1-از اولين روزهاي آغازين فعاليت دولت يازدهم ،وزير ارشاد درموارد متعدد،موضوع نظارت برکتاب را اززواياي گوناگون مطرح کرده است.انتشاراين سخيف نگاري هاکه اتفاقا ازطرف يکي از ادارات تابعه وزارت ارشاد صورت گرفته، يکي ازصدها دليلي است که اثبات مي کند نظارت برچاپ وانتشار يک امرعقلي واعتقادي است که بايد توسط کارشناس هاي معتقد ومتدين ،با جديت دنبال شود.

2- درحال حاضر معاون فرهنگي وزارت ارشاد،يعني کسي که مسئوليت دووجهي دارد،هم مسئول نظارت برچاپ ونشرکتاب است وهم مديرمستقيم ناشراين کتاب –آقاي سيدعباس صالحي است.

ايشان دانش آموخته ي حوزه علميه واز ريزه خواران مکتب اهل بيت است و که آن چه که ازاعتبار دارد،ازدولتي سرحضرت امام زمان است
دراين مجال نمي خواهم وي را به وجه اول شانيت او،يعني مسئوليت اش دروزارت ارشاد متوجه سازم وازاين حيث انتظاري رامطرح کنم .بلکه مي خواهم دريک جمله ساده وصميمي بگويم شما بچه سيد و طلبه هستيد ويک عمراز سفره ي حضرت وليعصرمتنعم بوده ايد .پس آن چه مي دانيد ومي توانيد درباره اين کتاب وناشر آن واين نگاه ومفهومي به نام نظارت انجام دهيد

*صلح آخر:
صلحي نداريم با آدم هاي بي معرفتي که نمي دانند درباره ي  چه کسي مي نويسند که اگر مي دانستند، لااقل حرمت مادرش رانگه مي داشتند.
فقط مي ماند ابرازشرمندگي به محضر مولايمان واينکه ....بقيه الله آجرک الله!

 

انتهاي پيام/

منبع : دانا

 
 
 
ارسال کننده
ایمیل
متن
 



جهت عضويت در کانال های خبري سلام لردگان روی تصاویر کليک کنيد
پیوند
سايت رهبري

دولت

مجلس